-چه خوشگل شدی دخترم شهلا از خجالت لپاش گل انداخت و ممنونی اروم زیر لب گفت. محمود خان با عشق به تک دخترش خیره…
رمان انقضای عشق پارت چهارده
با دیدن قیافه ی گرفته ش لبخندی مصنوعی روی لب هام نشوندم و بی اراده دستش رو توی دستم گرفتم و گفتم: -عاشق شدن تو…
رمان دلبر استاد پارت پنجاه و یک
برعکس رابطه با دلبر، حالا تنم یخ بود حالم داشت از خودم بهم میخورد، از اینکه با شروع این بازی تا این حد غرق…
رمان دلبر استاد پارت پنجاه
با چشم بهم اشاره کرد که بلند شم و اما من هیچ تکونی به خودم نمیدادم! داشتم کلافش میکردم، این بار نه خندید و…
رمان انقضای عشق پارت سیزده
چند لحظهای روی تختم دراز کشیدم و به سقف اتاق زل زدم. افکارِ وحشتناکم بی رحمانه قصد شکست دادنم رو داشتند. مرگ؟ بمیرم تا از…
رمان مهراوه پارت یازده
-مگه دخترم که خجالت بکشم مامان!!؟ اگه موافقی بریم بیرون که بابا منتظره… مامان خنده ای کرد و بعد باهم رفتیم بیرون. بابا هم…
رمان ساقی پارت سی و هشت
 مشغول باز کردن چمدونا شدم….کارم که تمام شد رفتم پیش بهروز -چیکار می کنی مامانی؟ بهروز نگاهی به من انداخت و لبخندی زد و…
رمان ساقی پارت سی و هفت
-ساقي از درون ذوق کردم ولي به روي خودم نیاوردم.. سریع خودم رو از اتاق پرت کردم بیرونو گفتم: -بله نگاهش رو ازم دزدید و…
رمان مهراوه پارت ده
حرصی نگاهی کرد و جوابی بهم نداد. خودمو کشیدم سمتش و چشم تو چشم گفتم : -حاج اقا حواست باشه از من فاصله بگیری…
رمان انقضای عشق پارت دوازده
سرش رو تکون داد و خنده کنان سمت ویلا برگشت. با اخم غلیظی رو به جانا غریدم: -همینو می خواستی؟ طبق معمول مظلوم شد: -مگه…