پوزخند صدادارش جوابی کوتاه برای تهدیدم شد. دست هاش رو توی جیبش فرو برد و بر خلاف انتظارم گفت: -اونقدری بچه نیستی که ندونی تجاوزی…
رمان مهراوه پارت بیست و چهار
محمود خان گوشه ی تخت بابا نشست. زل زد توی چشم های بابا و گفت : -خوب تعریف کنید چی شده!!؟ بابا نفس عمیقی…
رمان دلبر استاد پارت شصت و دو
یک روز از اینجا بودنم میگذشت و حالا دم عصر بود و بعد از مطمئن شدن از وجود بچه تو شکمم داشتم تلفنی با…
رمان مهراوه پارت بیست و دو
دستی زیر چونه ام گذاشت و وادارم کرد که بهش نگاه کنم. -اون لامصب رو گاز نگیر برای منه لعنتی برای من من باید…
رمان انقضای عشق پارت بیست و چهار
چشمام رو که باز کردم، توی بیمارستان زیر سرم بودم. هوا روشن شده بود و این نشون می داد صبح شده. پارسا دستم رو توی…
رمان دلبر استاد پارت شصت و یک(اصلاح شده)
به انتخاب خودش کباب برگ و مخلفاتش و سفارش داد و بعد از رفتن گارسون شروع کرد به حرف زدن: _میدونم ما روزای خیلی…
رمان دلبر استاد پارت شصت(اصلاح شد)
دستش نوازشوار پشتم کشیده شد: _پس تو هنوز دوستش داری…پس داشتی تظاهر میکردی به قوی بودن به خوشحال جدایی بودن و… حرفش و بریدم:…
رمان انقضای عشق پارت بیست و سه
ابرویی بالا فرستادم و با بی رحمی گفتم: -آره. فکر همه چیز رو کردم. برو بیرون! سریع به عقب برگشت و قدم های تندی به…
رمان مهراوه پارت بیست و یک
مامان چاقو رو داد دستم سرخش پوست دستم رو می سوزوند. اروم سر چاقو رو بردم سمت پهلوی بابا و داخل گوشتش فرو کردم.…
رمان انقضای عشق پارت بیست و دو
با صدای بستن در و تق تق کفش های پاشنه بلندی که هر لحظه بیشتر می شد تکونی به خودم دادم و هشیارتر شدم. به…