با پوزخند گفتم: شوهر من؟ یا شوهر بقیه؟ با حرص گفت: چی چرند میگی؟ شوهر بقیه چه صیغه ایه؟ با نیشخند رفتم جلو و سیخ…
رمان پسر شیطان/پارت بیست و هفت
با شنيدن حرفاش بغض نشست توى گلوم اين بى انصافى بود در حقم ..حقم نبود كه اين همه زخم زبون از ادمى كه زندگيم…
رمان پسر شیطان/پارت بیست وچهار
بالاخره بعد از کلی دوندگی با ساره تونستم انتقالیمو بگیرم و تو ازاد تهران ثبت نام کنم بخاطره دایی روزا صبح زود از خونه میزدم…
رمان پسرشیطان/پارت بیست و سه
وارد بیمارستان که شدیم مامان بلاتکلیف وایستاد رفتم پذیرش و اسم فامیل دایی و گفتم _بفرمایید انتهای راهرو بخش بستری هستن _حالشون چطوره؟! _همراهشون اتاق…
رمان پرستار شیطون من/پارت چهار
وحشت زده نگاهش کردم که خندید و گفت _میخوای من در بیارم واست؟ جوابی ندادم. بلند شد و به سمت کمد رفت، ما بین…
رمان ارباب عمارت/پارت سه
خاله روی راحتی های توی سالن نشست و گفت: _آریا… مودب باش. با سپهر احوال پرسی کردم لعیا با یه سینی چایی وارد پدیرایی شد.…
رمان پسر شیطان/پارت چهار
با خیسی صورتم چشمامو باز کروم اه ریزی از بین لبام خارج شد رضا برگشت سمتم و با نگرانی لب زد _خو…..خوبی؟! _به تو ربطی…
رمان ارباب عمارت/پارت یک
? رمان Fix? نگار: بعد از نشون دادن مدارکمو کلی دنگو فنگ منشی گفت: آقای نامدار تشریف ندارن خارج از ایران هستند. من مدارک شمارو…
رمان پسر شیطان/پارت سه
با استرس پاهامو تکون دادم ک استاد چرخید سمتم اصلا از طرز نگاهش خوشم نمیومد لبخنده مزخرفی زد و کنارم وایستاد _به به چه عجب…