با کلافگی دستاش رو کمرش گذاشت و گفت: فکرت بزار برای بعد، داخل منتظرمونن. پیاده شدم موهام باز کردم و پشت سرم محکمتر بستم…
رمان پرستارشیطان من/پارت نوزده
مچ دستم گرفت و کشیدم سمت خودش و نیشخند زد. _میخوام برم. سرش کج کردو آورد پایین، گوشهی لبم بوسیدو سرش کنار گوشم برد…
رمان پرستارشیطان من/پارت شانزده
غذاش تموم کردو بلند شد از آشپزخونه بیرون رفت. با اینکه گرسنم بود اما میلم به غذا نمیکشید. چند قاشق بزور خوردم و بلند شدم،…