ابرویی بالا فرستادم و با بی رحمی گفتم: -آره. فکر همه چیز رو کردم. برو بیرون! سریع به عقب برگشت و قدم های تندی به…
رمان مهراوه پارت بیست و یک
مامان چاقو رو داد دستم سرخش پوست دستم رو می سوزوند. اروم سر چاقو رو بردم سمت پهلوی بابا و داخل گوشتش فرو کردم.…
رمان مهراوه پارت بیست
-یاخدا چته مهراوه چرا رنگت پریده!!؟ خواستم حرف بزنم اما صدام در نیومد. بغض راه حرف زدنم رو بسته بود لبام عین ماهی باز…
رمان انقضای عشق پارت بیست و دو
با صدای بستن در و تق تق کفش های پاشنه بلندی که هر لحظه بیشتر می شد تکونی به خودم دادم و هشیارتر شدم. به…
رمان دلبر استاد پارت پنجاه و نه(اصلاح شد)
قیافه زاری به خودش گرفت که باعث خنده هر دومون شد و بعد پرسیدم: _ماشینم آوردی؟ چپ چپ نگاهم کرد: _یه درصد فکرکن پرنسس…
رمان دلبر استاد پارت پنجاه و هشت
به سرعت خودم و بهش رسوندم و روبه روش ایستادم: _تو کی وقت کردی وکیل گیری؟همه این کارارو مامانم کرده نه؟ سری به نشونه…
رمان انقضای عشق پارت بیست و یک
وقت رو تلف نکردم و به سرعت تماساش رو چک کردم. به جز من و بارلی و پارسا و مامان و باباش با دو سه…
رمان مهراوه پارت نوزده
با خنده وشوخی وارد خوابگاه شدیم. امروز خوش گذشت البته اگهاون قسمت پسرای بیشعور رو فاکتور بگیریم.. دلم برای پدر و مادرم تنگ شده…
رمان ساقی پارت چهل و شش(پارت آخر)
 به سمت مبلی که توش فرو رفته بود رفتم…کنارش نشستم و اروم گفتم: -پس چرا تا حالا چیزی بهم نگفتی؟ خنده تلخی کرد که…
رمان ساقی پارت چهل و پنج
 همه با شنیدن این حرف لبخندی روی لباشون شکل گرفت..بهنام در حالی که بهروزو بغل گرفته بود و باهاش شوخی می کرد وارد شد…..…