نگاهی به گوشیم انداختم.. شماره ی غریبه داشت زنگ می زد نمی دونم کی بود. چشم هام روروی هم فشار دادم. تا حالا هیچ شماره…
رمان دلبر استاد/پایان فصل اول
اروزهای آخر بار داریم بود. کم خودم مشکل داشتم هیلداهم دیوونم کرده بود و چند ثانیه یه بار زنگ میزد که برات عکس فرستادم ببین…
رمان دلبر استاد/پارت شصتو شش
انقدر غرق شنیدن صداها بود که تا خواستم حرفی بزنم دستش و به نشونه سکوت بالا آورد و با تمرکز به اون حرقا گوش…
رمان مهر اوه/پارت بیستو نه
وارد خونه شد سراسر خونه رو از نظر گذروند با دیدن اشکان و مهران پشت سرش خشم تموم وجودش رو گرفته بود.. به یک باره…
رمان مهر اوه/پارت بیستو هشت
-اره تو باید بیاریش.. خنده ای کردم.. -من باید بیارمش!؟شوخی بامزه ای بود پدربزرگ.. پدربزرگ خودش رو کشید جلو با جدیت زل زد توی…
رمان مهر اوه/پارت بیستو هفت
که بخوام عوض کنم… ولی حریف نرجس هم نمیشد شد.. بی حوصله مانتوم رودر اوردم و بعد مانتو رو پوشیدم.. نگاهی از تو ایینه به…
رمان دلبر استاد/پارت شصتو پنج
انقدر غرق بازی بودن که حتی متوجه حضورمون نشدن و بالاخره با لگدی که یلدا به پای عماد زد فهمیدن دوتا موجود زنده یه…
رمان مهراوه/پارت بیستوشش
-…ندیدی که جواب رد داد دوباره برم چی بگم ؟؟؟ دختر که برات کم نیست نخواست که نخواست.. مامان که درد منو نمی فهمید.. من…
رمان مهر اوه/پارت بیستو پنج
بااین حرفش روح از بدنم جدا شد گفت نوه ی عزیزم پس حقیقت داشت گفته های بابا حقیقت داشت این مرد پدرش بود از…
رمان دلبر استاد/پارت شصت و چهار
حالمون بد بود اما هر دو میخندیدیم که برگشت سمتم: _سلام زندگی! صدای خنده هام بالاتر رفت: _من و تو از معدود آدمایی هستیم…