حق با او بود. عشق به تعبیر او، کار عبثی بود. همیشه یک طرف بیشتر دوست داشت. «من باید نگران باشم؟» صفحه دیگری ورق زدم…
رمان دزد بوسه پارت پنجاه و یک
اگر باردار بودم با مشکلات بسیاری مواجه میشدم. همسرم بچه نمیخواست. این موضوع را خودش به من گفت. آنهم نه یکبار، بارها. و حتی به…
رمان دزد بوسه پارت پنجاه
صورتم گر گرفته بود «نه، البته که نه!!» «چون من خودم این کار رو هر روز با خودت کردم، الان چند هفته شده . نفشه…
رمان دزد بوسه پارت چهل و نه
لبخند دندان نمایی زد و دندان هایش درست مثل یک رشته مروارید به نمایش درآمدند. او فوق العاده زیبا بود. نمی دانستم اگر در زندگیش…
رمان دزد بوسه پارت چهل و هشت
«حالا دوست داری به من بگی چرا اینقدر از پدر من ناراحتی؟» «هر وقت دلت خواست می تونی دست از این سوال پرسیدنت برداری. چون…
رمان دزد بوسه پارت چهل و هفت
می توانستم از وقتم به جای گذراندن آن در کنار مردانی که در کار سختم برای ادامه زندگیم اختلال ایجاد کرده بودند بهتر استفاده کنم.…
رمان دزد بوسه پارت چهل و شش
در ژستش ملموس و صمیمانه بود که واقعاً به سختی مانع شکستن بغضم شدم. بدون اینکه از من سوال کند لیوانی آب از روی میز…
رمان دزد بوسه پارت چهل وپنج
صدای سایش فلز بدنه دو ماشین به هم به گوشم رسید و آزارم داد، با کوبانده شدن ماشینشان از پشت، کادیلاک به سمت جلو کشیده…
رمان دزد بوسه پارت چهل و چهار
ارتور روسی ، مرد خشن و خلافکاری بود . او را در چند موقعیت پر استرس دیده بود اما هرگز به بدحالی الان نبود. و…
رمان دزد بوسه پارت چهل و سه
نگاهی به اطراف انداختم و چند باری پلک زدم. «ولف،چه اهمیتی داره؟ تو خودت هم خیلی بهتر از اون نیستی! درسته که کتکم نزدی اما…