راوی فاطمه طول اتاق رو طی کرد قدم هاش رو بلند بر می داشت حال مادرش خوب نبود و او هم نگران حال مادرش…
رمان مهر اوه/پارت سیو پنج
اونم برام ناراحت بود حق داشت چقدر می گفت نرو.. می گفت بشین …بترمرگ سرجات.. گوش نکردم تا شد این.. اشکم همینطور می اومد لبم…
رمان مهر اوه/پارت سیو چهار
مهران غذا گذاشتم رو به روی مهراوه با سر اشاره کردم و گفتم : بخور. نگاه اشکیش رو به سینی دوخت.. لباش رو روی…
رمان مهر اوه/پارت سیو سه
از خونه زدم بیرون به نفس نفس افتاده بودم نگاهی وحشت زده به اطراف انداختم معراوه کجا بود!؟ صدام رو انداختم پس گردنم و…
رمان مهر اوه/پارت سیو دو
-اون وقت برای چی!!؟ سرش رو بیشتر پایین انداخت.. -خوب راستش من این چند روزه.. به شما.. یعنی من… نیشخندی به طرز حرف زدنش زدم..…
رمان مهر اوه/پارت سیو یک
منم توی دلم نیشخندی زدم داغ امشب رو به دلت می گذاشتم.. نمی تونستم بذارم هر کار می خواد بکنه.. می تونستم با کشتن خودم…
رمان مهر اوه/پارت سی
نگاهی به گوشیم انداختم.. شماره ی غریبه داشت زنگ می زد نمی دونم کی بود. چشم هام روروی هم فشار دادم. تا حالا هیچ شماره…
رمان مهر اوه/پارت بیستو نه
وارد خونه شد سراسر خونه رو از نظر گذروند با دیدن اشکان و مهران پشت سرش خشم تموم وجودش رو گرفته بود.. به یک باره…
رمان مهر اوه/پارت بیستو هشت
-اره تو باید بیاریش.. خنده ای کردم.. -من باید بیارمش!؟شوخی بامزه ای بود پدربزرگ.. پدربزرگ خودش رو کشید جلو با جدیت زل زد توی…
رمان مهر اوه/پارت بیستو هفت
که بخوام عوض کنم… ولی حریف نرجس هم نمیشد شد.. بی حوصله مانتوم رودر اوردم و بعد مانتو رو پوشیدم.. نگاهی از تو ایینه به…