-اره تو باید بیاریش.. خنده ای کردم.. -من باید بیارمش!؟شوخی بامزه ای بود پدربزرگ.. پدربزرگ خودش رو کشید جلو با جدیت زل زد توی…
رمان مهر اوه/پارت بیستو هفت
که بخوام عوض کنم… ولی حریف نرجس هم نمیشد شد.. بی حوصله مانتوم رودر اوردم و بعد مانتو رو پوشیدم.. نگاهی از تو ایینه به…