مهراوه صبح خیلی دیر از خواب بلند شدم. با سرعت اماده شدم واز خوابگاه رفتم بیرون. دعا دعا می کردم که اون گیرلندی گنده…
رمان ساقی پارت چهل و چهار
 سری تکون دادم و به سمت اشپزخونه رفتم تا یه لیوان اب بخورم……برام عجیب بود…از بهنام هم خبری نبود…امشب اصلا با هم صحبت نکردیم..حتی…
رمان ساقی پارت چهل و سه
 به زور لبخندي زد و گفت: -شوخي کردم نگاهم رو پایین دوختم و گفتم: -قرصامو باید چیکار کنم..اونا رو هم قطع کنم با صداي…
رمان مهراوه پارت شانزده
معظمه نفس عمیقی کشید معلوم بود عصبی شده اما داره خودش رو کنترل میکنه. -یعنی تو خبرا رو نشنیدی!؟ خبر چه خبری!!؟ سرم رو…
رمان انقضای عشق پارت هجده
#جانا سرم به جایی بند بود. دستم میل عجیبی به بیرون رفتنش از پنجره داشت و قلبم این لمس رو می خواست. لمس نم نم…
رمان دلبر استاد پارت پنجاه و پنج
بعد از حموم داشتم موهام و خشک میکردم و زیر لب واسه خودم آواز میخوندم که زنگ خوردن گوشیم باعث شد تا موقتا چشم…
رمان دلبر استاد پارت پنجاه و چهار
از رو تخت بلند شد شاید اینطوری نمیتونست حرف هاش و بزنه روبه روم ایستاد و همزمان با سر خوردن اشکی از گوشه چشم…
رمان انقضای عشق پارت هفده
حالا، حالایی که شکست خوردم و دنیا روی سرم خراب شده، هیچ راهی ندارم جز اینکه به حرفم عمل کنم. جانا بهم گفت اگه شرط…
رمان مهراوه پارت پانزده
انتظار این رفتار ها رو داشت. اروم دراز کشید و لاف رو کامل روی خودش کشید… شروع کرد به اشک ریختن اونقدر اشک ریخت…
رمان ساقی پارت چهل و دو
 شیلا اهي کشید و با ناراحتي گفت: -سیروس که برگشت ازش پرسیدم…..بهنام چیز زیادي نگفته بود…فقط گفته بود در حق تو خیلي بدي کرده…کلي…