لبخندی زد و گفت: ببین ساقی…ما اومدیم دنبال تو…..منتظر یه فرصت بهتر بودم تا باهات صحبت کنم..ولی تو اصلا از خونه بیرون نمیای….الان یک ماهه…
رمان دزد بوسه پارت چهل وپنج
صدای سایش فلز بدنه دو ماشین به هم به گوشم رسید و آزارم داد، با کوبانده شدن ماشینشان از پشت، کادیلاک به سمت جلو کشیده…
رمان دلبر استاد پارت سی و چهار
یکی از پلاستیک های غذا دست من بود و سه تای دیگش دست شاهرخ و کنار هم قدم برمیداشتیم واسه رسیدن به ماشین…
رمان دلبر استاد پارت سی و سه
با رسیدن به رستورانی که حتی تو خواب و رویاهم نمیتونستم ببینمش تموم تلاشم واسه جمع کردن فک و دهنم از رو زمین بود!…
رمان دزد بوسه پارت چهل و چهار
ارتور روسی ، مرد خشن و خلافکاری بود . او را در چند موقعیت پر استرس دیده بود اما هرگز به بدحالی الان نبود. و…
رمان ساقی پارت بیست و یک
 بقیه هم یکی یکی اعلام گرسنگی کردن…. همون جا نشستیم و شروع به خوردن ساندویچ های نون و پنیری که ایدا اورده بودکردیم….خیلی چسبید….چایی…
رمان ساقی پارت بیست
 و بلند خندید ایدا با حالت قهر گفت: -منظورت از این حرف چی بود؟ تا وقتی به مقصد رسیدیم ایدا و سامان انقدر کل…
رمان دزد بوسه پارت چهل و سه
نگاهی به اطراف انداختم و چند باری پلک زدم. «ولف،چه اهمیتی داره؟ تو خودت هم خیلی بهتر از اون نیستی! درسته که کتکم نزدی اما…
رمان دلبر استاد پارت سی و دو
حالم انقدر گرفته بود که ترجیح دادم کلمه ای به زبون نیارم، چقدر تنها بودم! چقدر بی پناه! و چه بی اندازه یه دفعه…
رمان دزد بوسه پارت چهل و دو
این گفتگو اهمیت بسیار زیادی داشت. اولین صحبتمان بعد از ازدواج راجع به مرد دیگری بود. مرد دیگری که تا همین اواخر به او علاقه…