«بهم بگو نمسیس، فکر می کنی خلاص شدن از شر اون کمکی به حضورت در دانشگاه می کنه؟» «چ. . . چی؟» عقب آمدم و…
رمان ساقی پارت سیزده
اروم بچه رو تکون میدادم….. بچه بیچاره به خاطر شدت گریه کم کم داشت به خواب می رفت…نگاهی به بهنام کردم و گفتم: -خواهش می…
رمان دلبر استاد پارت بیست و شش
بی رمق گوشی و پایین آوردم، هنوز هم گیج بودم… دلبر و دزدیده بودن؟ مگه الکی بود؟ مگه اون خراب شده در و پیکر…
رمان پرستار شیطون من پارت چهل
از خونه بیرون نمیرفتم و خودمو تو خونه زندونی کرده بودم ..از اون روزی که با باربد پشت تلفن یکم تند حرف زدم دیگه نه…
رمان دلبر استاد پارت بیست و پنج
و دراز کشید کنارم و این بار میخواست شلوارم و از پام در بیاره که گفتم: _میفهمی میخوای چیکار کنی؟ چشماش خمار شده بود،…
رمان ساقی پارت دوازده
بدون جواب دادن به من شروع به گرفتن شماره ای کرد…. -الو بهنام….کجایی؟ -…….. نه..همین الان بیا خونه -……. -گفتم همین حالا…منتظرم و سریع تلفن…
رمان دزد بوسه پارت سی و پنج
 به محض اینکه آنجلو دور شد، فرانچسکا به چپ و راستش نگاه کرد و به گروهی از خانمهای میان سال نزدیک شد و با…
رمان دزد بوسه پارت سی و چهار
«آرتور، من مشتاق هر چیزی هستم که از جانب تو بهم می رسه. این شامل، البته محدود نمیشه به. . .، دخترت،که پشت درهای بسته…
رمان ساقی پارت یازده
-حالا نمی شه به منم بگین؟ غزل گفت: -چرا ولی شرط داره احسان خندید…نگاهی به من کرد و گفت: -می شه یه لیوان اب به…
رمان پرستار شیطون من پارت سی و نه
به ادرسی که داده بود رسیدم ، یه کافیشاپ شیک وپیک بود …. یکم اطرافو نگاه کردم وبعدش با دودلی پا تو کافیشاپ گذاشتم ..…