فصل چهارم فرانچسکا: دو روز بی ارزش دیگر در میان چهار دیواری اتاق در حالیکه خون خونم را می خورد، سپری شد. …
رمان دزد بوسه پارت نه
در حالیکه لکه ناشی از پاشیدن آب دهانش بر روی پیراهنم را پاک می کردم گفتم «می تونم ازت سوال کنم که ما کی اینقدر…
رمان دزد بوسه پارت هشت
به میز کار تئودور الکساندرم تکیه دادم، دست هایم را در جیب شلوارم فرو برده بودم و بیست دقیقه دیوانه کننده را در سکوت به…
رمان استاد من/ پارت چهلو دو
دستش و گذاشت روم و با فشار کاری کرد که ا.ضا شم و با ناله ای که سعی کردم کنترلش کنم بیحال شدم. اونم…
رمان پسر شیطان پارت آخر(اصلاح شده)
بالاخره این چند روز با کلی دلتنگی گذشت و تونستیم فسقلی رو خونه بیاریم به قول رضا همه چیش شبیه من بود تک تک اعضای…
رمان دزد بوسه پارت هفت
« خیلی کم سن و سال به نظر می رسید.» با لحن نامهربانانه ای گفتم « خب، این هم یک نظره، سوال که نیست .…
رمان پرستار شیطان من پارت سی
مثل خودش، بهش صبح بخیر گفتم. واقعا که زن پر انرژی! یعنی منم وقتی به سن و سالش برسم همینقدر سرحالم؟ متفکر شکرپاش برداشتم…
رماندزد بوسه پارت شش
« ببخشید؟» «چمدونت. . . رو. . . ببند» آنقدر آرام این کلمات را تکرار کرد که گویی منظورش باز کردن رمز چیزی بود و…
رمان استاد من/ پارت چهلو یک
با پوزخند گفتم: شوهر من؟ یا شوهر بقیه؟ با حرص گفت: چی چرند میگی؟ شوهر بقیه چه صیغه ایه؟ با نیشخند رفتم جلو و سیخ…
رمان دزد بوسه پارت پنج
صورتم را شستم و شلوار مشکی، پلوری پشمی و بوتهای سواریم را پوشیدم. بعد به طبقه پایین و به سمت آشپزخانه رفتم. کوله مارک وگزم …