در باز شد و با نفس اسوده ای رفتم داخل. سوار اسانسور شدم و طبقه ی دو واحد سه رو فشردم. قلبم داشت از…
اطلاعیه(جذب نویسنده)
سلام خدمت دوستان عزیزمون دوستانی که در زمینه نویسندگی استعداد دارن و میخوان رمانشون در سایت های جدید ما به صورت کاملا رایگان قرار بگیره…
رما ارباب عمارت/پارت بیست و شش
با حرص به سمت تختم رفتم وپتو روم کشیدم وزیر لب گفتم -این چند هفته که گذشت این یه ماه واندی هم میگذره و ازت…
رمان پرستار شیطان من/پارت بیست و چهار
سفارش غذایی که رهام و مهبد برای جمع داده بودند رو دو گارسون روی میز چیدن و یکیشون در حالی به احترام سرش خم…
رمان ارباب عمارت /پارت بیست و پنج
اینقدر با ولع میبوسید که سست شده بودم جوری روم خیمه زده بود که حتی میلیمتری هم نمیتونستم تکون بخورم بدنم داغ شده بود نمیدونم…
رمان پرستار شیطان من/پارت بیست و سه
_خوب پس من برم دست به آب اومدن بگو زودی بیام. بلند شدم و نازگل گفت: بمون بزار مهبد بیاد با اون… _نمیخواد… ضروری...…
رمان ارباب عمارت /پارت بیست و چهار
دوستان عزیز یه قسمت از پارت قبل افتاده بود که اضافه کردیم میتونین برین تو پارت قبل رمان و بخونین با بهار رفتیم اتاق تا…
رمان پسر شیطان /پارت سی و چهار
اشکام صورتم رو خیس کرده بود و حاج خانم وارد اتاقم شد، قبل از اینکه صورتم رو بچرخونم اشکام رو دید، به سمتم اومد و…
رمان پسر شیطان /پارت سی و سه
حس میکردم گوشم زنگ میزنه و چند لحظه گیج و منگ شدم اما با ضربه ای که توی کمرم خورد درد امونم رو برید و…
رمان استاد من/پارت سیو هشت
با لبخند رفتم جلو و گفتم: عزیزم اینجایی؟ دامون با ترس برگشت سمتم وبا دیدن لبخندم نفس اسوده ای کشید و رفتم سمتش که…