مهتاب که از جاش بلند شد حوله ی کوچیک و روی میز پرت کردم و سراغ کمد لباسام رفتم قبل از اینکه بخوام لباس…
رمان مهر اوه/پارت سیو شش
راوی فاطمه طول اتاق رو طی کرد قدم هاش رو بلند بر می داشت حال مادرش خوب نبود و او هم نگران حال مادرش…
رمان خان/پارت شش
ادم دل شکستن تو نبودم اما باید واقعیتها را به این دختر می گفتم تا بفهمه که چرا به چشم من نمیاد. اون توی…
رمان مهر اوه/پارت سیو پنج
اونم برام ناراحت بود حق داشت چقدر می گفت نرو.. می گفت بشین …بترمرگ سرجات.. گوش نکردم تا شد این.. اشکم همینطور می اومد لبم…
رمان خان/پارت پنجم
انگشتم و تهدید وار جلوی صورتش گرفتم و گفتم اگر یکبار دیگه از این حرفا بزنی مادر من من دیگه اون موقع شما رو…
رمان خان/پارت چهارم
بالاخره تصمیم گرفتی برای این بدبختا یه کاری بکنی اخماش تو هم رفت و گفت _من تمام عمرم برای همین روستا زحمت کشیدم با…
رمان مهر اوه/پارت سیو چهار
مهران غذا گذاشتم رو به روی مهراوه با سر اشاره کردم و گفتم : بخور. نگاه اشکیش رو به سینی دوخت.. لباش رو روی…
رمان خان/پارت سوم
من هرگز تو رو اذیت نمیکنم نمیزارم کسی ام اذیتت کنه اگر عشق بازی ای که دیشب تجربه کردی اذیته و تو هزش ناراحتی…
رمان خان/پارت دوم
دستمو روی دستش گذاشتم و تمام بدنم آتیش گرفت نفس عمیق میکشیدم من از نزدیک شدن به این دخترم اینطور رنگم عوض میکردم! مهتاب به…
رمان آراز
رمان آراز با ژانری بسیار جذاب حتما بخونید برای خواندن رمان به سایت زیر مراحعه کنید… …